رویای لطیف و ممنوع ِ من
اندیشه ات که می بارد
سر ریز عشقت می شوم
آسمانم بارانی می شود
و چترها سیرابند
چه شرابی دارد کلامت
نه
شعر نیست
واژه ها را که کنار هم می چینی
پنجره می سازی
رو به من
رو به عشق
عاشق می شوم
نه
عاشقانه ها تمام نمی شوند
این جا را بهشت می بینم
وتو را لحظه به لحظه نفس می کشم
انگار
پنجره باز شده
برای گفتن ِ .....

موضوع مطلب :